معرفی شهید سرافراز قاسم مدهنی
سال تولد : ۱۳۴۱ محل تولد : روستای چشمه علي بخش پاپی خرم آباد سال شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : ارتفاعات قميش : سال ۱۳۴۱ در خانوادهای مستضعف و اصيل در روستای چشمه علي واقع در بخش پاپی(منطقه عشایری) در شهرستان خرمآباد ديده به جهان گشود. چون روستای زادگاهش فاقد دبستان بود، وی را […]
سال تولد : | ۱۳۴۱ |
محل تولد : | روستای چشمه علي بخش پاپی خرم آباد |
سال شهادت : | ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ |
محل شهادت : | ارتفاعات قميش |
: | سال ۱۳۴۱ در خانوادهای مستضعف و اصيل در روستای چشمه علي واقع در بخش پاپی(منطقه عشایری) در شهرستان خرمآباد ديده به جهان گشود. چون روستای زادگاهش فاقد دبستان بود، وی را به مدرسه يكي از روستاهای مجاور موسوم به كن كبود فرستاند. تحصيلات ابتدايي خود را در اين مكان گذارند، ولی از آنجايی كه اين روستا نيز فاقد امكانات آموزشي بالاتر بود، در نتيجه پدرش او را براي ادامه تحصيل به شهرستان خرمآباد فرستاد. با پشت سر گذاشتن مقطع راهنمايي، مرحله متوسطه را در دبيرستان آيت ا… طالقاني خرم آباد ادامه داد. اين زمان مقارن با پيروزی و سالهای اول انقلاب اسلامی بود. وي از طريق انجمن اسلامی دبيرستان تلاش پيگير خود را در جهت گسترش ارزشهای اسلامی آغاز كرد. در سال ۱۳۶۰ با علاقهای هر چه تمامتر به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خرم آباد در آمد و تلاش بی وقفه خود را در راستای اهداف عالي اسلام ناب محمدی (ص) و رهبری ولي فقيه بهصورت بسيار فعال و خستگيناپذير دنبال نمود. ايشان با علاقه زيادي كه به دفاع از انقلاب داشت، بلافاصله به صورت داوطلبانه راهي جبهههای نور عليه ظلمت گرديد و در عمليات طريقالقدس توانستند با استعانت از عنايات خداوند متعال و بهرهگيري از نيروهای اسلام، شهر «بستان» را از لوث وجود بعثيان عراق پاك نمايند. بعد از آن پيروزی بزرگ و سركوبي دشمن در آن منطقه، لياقت و شايستگي قابل توجه و تحسينبرانگيز او باعث شد كه مسئولين با مشاهده خصوصيت بارز و كارايي چشمگير، درصدد برآيند تا به تناسب شرايط، مسئوليتهايی را به شرح ذيل به وي واگذار نمايند: ۱- عمليات والفجر مقدماتي و همچنين والفجر ۱، مسئوليت فرماندهي گردان را به ايشان محول نمودند. پس از تشكيل تيپ مستقل ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) در واحد عمليات آن تيپ مسئوليت خطيری را تقبل نمود و به تلاش های خستگيناپذير خود تداوم بخشيد. پس از آن مسئوليت يگان حفاظت سپاه ناحيه لرستان را عهدهدار شد. در اين وظيفه خطير مسئوليت محوله را به نحو احسن انجام داد. در آزمون ورودی آموزش فرماندهی عالي جنگ موفق شد و ماموريتهای خطيری را كه تقبل ميكرد، پيروزمندانه به انجام می رسانيد. ۲- در عمليات والفجر ۱۰ در منطقة عمومي حلبچه و بيتالمقدس ۴ كه منجر به آزادسازي شاخ شميران گرديد، حضور فوقالعاده موثری داشت و در تمام صحنههای پيكار، ايثارگری به تمام معنا بود. سرانجام اين فرمانده دلاور پس از فداكاری ها و ايثارگری های بی دريغ، در تاريخ ۱۳۶۷/۳/۲۷ ارتفاعات «قميش» به فيض شهادت نايل آمد و همانند شهداي كربلا تربت پاك ميدان خون و شهادت را جايگاه عروج خويش ساخت. |
: | بسم الله الرحمن الرحیم همان خدایی که خرید از مومنان جانها و مالهای ایشان را برای ایشان است بهشت. جنگ کنید در راه حق پس بکشید و کشته شوید. وعدهای است بر حق در تورات و انجیل و قرآن و کیست وفادارتر به عهد خود از خدا پس آگاه باشید به سوداگرانی که سودا نمودند و این است آن رستگاری.«قرآن کریم» به نام خداوند بزرگ به نام خدایی که نام او راحت روح است و پیغام او مفتاح مفتوح است و ذکر او مرحم دل مجروح است و مهر او امید بلانشینان کشتی نوح است. جانت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو وندر دل آتش درآ فرزانه شو فرزانه شو چند وقتی است که دل پر پر میکند، میخواهم هجرت کنم، میخواهم بروم، میخواهم آنجایی روم که جای حقیقی من است « از این دنیای تنگ کوچک» جدا شوم و به جایی بروم که لایق انسان حقیقی است چند وقتی است احساسی در دل دارم که نمیتوانم در این دنیا بمانم. دوست دارم میخواهم بروم جایی که شهدا رفتند .حسین و علی اکبر حسین، بهشتیها، رجاییها و باهنرها و علی اکبر مدهنی و علی دوستها و سعادتها و دیگر شهدا رفتهاند. حال که چنین هست دیگر این روح سرکش و طغیانگر اجازه نمیدهد که در دنیا لبریز از گناه بمانم. دیگر نمیتوانم، این دل و روح جان من پرپر کنان و عاشقند. مانند تشنهای بر لب آب و مانند گرسنهای که خود را به هر در و پیکر میزند. مانند عاشقی هستم که برای معشوقه دست به خودکشی میزند. این عشق که در دل میزنم و خود را فدا می کنم؛ عشق خدایی است. الان دارم این وصیتنامه را مینویسم، هیچ دلبستگی به این دنیا ندارم و فقط به امید خدا و برای خدا به جبهه میروم .سربلندی اسلام و مسلمین را در سر میپرورانم. من از جهاد خود دو هدف دارم ۱) جهاد در راه خدا و پیروزی اسلام بر کفر ۲) شهادت در راه خدا هر کدام از این دو مورد که نصیب من شد خوشبختی خود را در آن میبینم چون میدانم: ۱- اناالجهاد باب من ابواب الجنه ۲- و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیا عند ربهم یرزقون شکر. خدا ای آفریدگار؛ از آن که مرا سعادت آن بخشیدی که در راهت قدم بردارم و برای تو، به جهد و تلاش دست زنم هزاران بار سپاست میگویم. ای دانای بخشنده تو مرا از لجنزار دنیا به بهشت ابدی که در نبرد حق علیه باطل است، هدایت کردی. تو مرا توفیق آن دادی که خویشتن را درک کنم پی برم که برای چه مرا آفریدهای و آنگاه سعادتم بخشیدی که از میان راههای موجود در زندگیم، شاهراه ایثار حسینگونه بودن را بپذیرم. ای خدا سپاست میگویم از آن که نور عشقت را در قلب من تاباندی و این قلب سرد را با نور عشق فروزانت روشن گرداندی. قلب پرتلاطم مرا با یادت آرامش بخشیدی که به درستی (الا به ذکر الله تطمئن القلوب). ای خدای بزرگ اکنون بنده شرمسارت تو را با خاطر آنچه خواستم و اجابت نمودی و آنچه نخواستم ولی به واسطه لطف و کرمت عطا فرمودی سپاست میگویم. پروردگارا با قلبی سرشار از عشق به تو و با قلبی دردمند از عشق تو و با وجودی آکنده از ایمان به تو به درگاهت روی آورده ام و میدانم که ناامیدم نخواهی کرد. پروردگارا تو را به جلال و عظمت و کرمت سوگند میدهم که لحظهای این بنده حقیر و گناهکارت را به حال خود وامگذاری از آن که بی لطف تو تباهم. خدایا از تار و پود وجودم از تو میخواهم که سعادت شهادت در راهت را به من عطا کنی. بار خدایا مرا توفیق ده تا آنچه که در دل دارم بیریا بر روی کاغذ بیاورم. قسمت دوم/ سلام بر علی ابن ابیطالب ابرمرد تاریخ شهادت و سلام بر حسین ابن علی. ای حسین سلامت میکنم اگر لایق جوابم پس بگو علیکم السلام. آیا شما در زمین کربلا صدای هل من ناصر ینصرنی خود را سر دادی و جواب نشنیدی. در مقطعی از زمان که خمینی کبیر نایب امام زمان هست، ببین چقدر یار و یاور داری و جواب تو را لبیک میگویند و مانند خودت دشمنان اسلام را از بین میبرند و خود شربت شهادت را مینوشند و به لقاء الله میپیوندند. ای حسین قسم به خونت اگر در آن زمان بودم جوابت را لبیک می گفتم. خدا را سپاس میگویم که در زمان فرزند تو، خمینی به دنیا آمدهام. او همان هل من ناصر ینصرنی تو را میگوید. او را یاور شدم. ای حسین، فرزند اسلام در این زمان همانند کربلا، علی اکبرها شهید می شوند و پدران و مردان مسلمان مانند خودت سر از تنشان جدا میشود و علی اصغرها شهید میشوند. خواهران زینب وار بی برادر میشوند شهرهای ما را مانند خیمههای تو به آتش میکشند. آیا اینها همانها نیستند که شما را شهید کردند، کافران زمان (صدام) و (یزید). یک پیام برای مادرم: سلام مادر عزیزم، فرزندت این جگرگوشهات را بپذیر. ای مادر تو را به خدایت مرا ببخش .مادر عزیزم، خوب میدانم که طاقت شنیدن خبر شهادت فرزندت را نداری ولی بدان که باید صبر و استقامت کرد. آیا حسین (ع) در زمین کربلا و زینب و آن همه مصیبتها را فراموش کردهای؟! آیا فراموش کردهای که چگونه فریاد حسین حسین را در برابر جباران تاریخ اقامه کرد و طاغوتیان را رسوا نمود. میدانم که هر چند برایت خبر ناگواری است و برای این که خدای زینب از تو راضی باشد هرگز قطره اشکی در چهرهات مشاهده نشود و خنده پیروزی و قبول شدن در امتحان الهی بر لبانت نقش بسته و به خدای بزرگ اثبات کن که آنچه دادهای تنها امانت بوده است ولی اگر گریه است فقط برای رضای خدا باشد و برای امام حسین (ع)، زیرا که امام حسین (ع) در موقع شهادت مادر نداشت که برایش گریه کند. مادر میدانم چقدر زحمت کشیدی و مرا بزرگ کردهای و چقدر به من علاقه داشتی ولی چه کار کنم که اسلام از اینها بالاتر و فراتر است. مادر عزیزم تو را به خون شهدا قسمت میدهم که مرا ببخش… |
خاطرات : |
قاسم مدهني متولد دهم خردادماه سال ۱۳۴۱ تا دوران ابتدايي در روستا و از راهنمايي به بعد در شهر بود. اسم پدرش عينشاه بود بي وضو بر سر سفره ننشست و بي وضو نخوابيد. شش روز و شش شب سر پا بود. ايشان تا سال سوم دبيرستان درس خواند و در همان دوران، عشق و علاقه زيادي به جبهه داشت. در كارهاي كشاورزي به ما كمك مي كرد همان سال اول كه در شهر بود امام آمدند از همان اوايل با اجازه پدرش به جبهه رفتند و در عمليات بستان مفقود شد.او عقیده داشت که ما بايد در جبهه باشيم و تا جان داريم بايد بجنگيم، ايشان پنج سال قبل از اينكه شهيد بشوند ازدواج كردند و ثمره آن یک دختر و پسر بوده است. در زمان عروسي به مدت ۴ روز در روستا و بقيه در شهر بودند. وی به ما نصيحت مي كرد و مي گفتند هرگز غيبت نكنيد و بايد نماز را سر وقت بخوانيد و روزه بگيريد و اگر كسي بیمار شد او را به دكتر ببرید. کارهای زیادی از جمله بخشش به فقرا می نمود و اگر ناني جلو دستش بود به فقرا مي داد. پیکر ایشان بعد از شهادت تا ۳ سال مفقود بود و سپس در خرم آباد به خاک سپرده شد. وي با اینکه اولين بچه ذكور خانواده بود، اما همه بچه هاي خانه را از خود بالاتر مي دانست و خيلي آنها را دوست میداشت. برادر ايشان علي مدهني: ما در محروميت بزرگ شديم و فاصله ای حدوداً ۲ كيلومتر با مدرسه داشتیم. بعد از دوران ابتدايي(شهید مدهنی) به شهر رفتند و از اوايل انقلاب لباس مقدس پاسداري پوشيدند، بارها مي شد كه از خواب بيدار مي شدند و با ما روبوسي مي كردند. ايشان خصوصيات اخلاقي بسيار خوبي داشت و هنوز ما ايشان را نشناخته بوديم و كاملاً یک فرد روحاني بود. قبل از عمليات مقدماتي وصيت نامه خود را در جيب من گذاشت و بعد از عمليات ايشان سالم برگشتند و بنده به ایشان گفتم كه وصيت نامه را پاره كنم ولی ايشان گفتند كه نه پاره پاره اش نكنيد، چون بعداً اين وصيتنامه مفید خواهد بود. |
با اینکه به سن تكليف نرسيده بوديم خيلي تاكيد مي كردند كه همه ما روزه بگيريم
در آبادي خودمان مدرسه نداشتيم و در طول سال خودمان تنها بوديم و كمتر با كسي برخورد داشتيم. محروميت ما باعث شد كه بنده ترك تحصيل كنم و فقط ايشان درس بخوانند. در تابستان در ایام تعطیلات تابستانی مشغول بكار كشاورزي بودیم و در ماه رمضان خودشان روزه مي گرفتند و با اين حال كه ما به سن تكليف نرسيده بوديم خيلي تاكيد مي كردند كه همه ما روزه بگيريم.
شهید مدهنی در دبيرستان طالقاني تحصيل مي كردند و در سال ۵۹ به عضويت سپاه درآمدند و در عمليات طريق القدس، فتح المبين شركت كردند. در اوايل انقلاب به خاطر فعالیتهای محرمانه و مخالف با رژيم شاهنشاهی مدام تحت تعقیب ماموران ساواک بودند.
ايشان در ناحيه لرستان مشغول خدمت بودند و بعد از طی دوران آموزش نظامی به جبهه رهسپار شدند و با راهنمائيهای ايشان ما هم بسيجي شدیم و بعد از يكی دو سال به عضويت رسمي سپاه درآمدم. وي همچنین از همان اوايل به فرماندهي گردان ولي عصر(عج) منصوب شدند.
شهید مدهنی در دانشگاه امام حسين دوره دافوس را سپری کرد و بعد از آن مسئول طرح عمليات ناحيه لرستان را برعهده گرفت. همچنین ازدواج ایشان بين سالهاي ۶۴-۶۳ انجام گرفت که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای حامده و رضا بود.
ايشان در منطقه قميش به شهادت رسيدند. ما گفتيم كه ايشان اسير شدند و انتظار داشتيم كه همراه آزادگان بيايند اما ديديم كه خبري از اسارت وي نبود و بعد از حدود ۲ يا ۳ سال از مفقود شدن ایشان، پیکر وی را آوردند. شهادت وي افتخاري براي ما و خانواده بوده است و تا ما زنده هستيم راه ايشان را ادامه خواهيم داد و ما هرگز ايشان و ديگر شهدا را از ياد نخواهيم برد.
اردشير مدهني برادر كوچكتر شهيد قاسم مدهني:
زمانيكه بنده بدنيا آمدم ايشان حدود هفت يا هشت ساله بود. اخلاق ايشان طوري بود كه ما با سن کم شيفته اخلاق وی شده بوديم بطوریکه وقتي كه از جبهه برمي گشت سعي مي كرد كه قبل از همه ما را ببیند.
با توجه به اینکه ایشان فرزند بزرگ خانواده بودند زمانیکه به شهادت رسيدند تحمل آن براي ما خيلي دشوار و ناراحت کننده بود ولي با قوت قلبي که به خود دادیم احساس سربلندي کرده كه چنين شهيدي را تقديم انقلاب نمودیم.
همسر شهيد: در این پنج سالی که بنده با ايشان زندگي كردم تمام صحبتهاي ايشان در محدوده اسلام بود و ايشان در مدت زمان عقد حضور فعال در جبهه داشت. بنده در انديمشك از استان خوزستان بدنيا آمدم. اولین فرزندمان دختری به نام حامده بود که در تاریخ ۶۳/۸/۲۵ بدنيا آمد و علت نامگذاری ایشان به این اسم اين بود كه فرزندمان هميشه حمد كننده خدا باشد. در مواقعی که بنده بیمار می شدم و در بيمارستان بستری بودم زحمات زیادی را متحمل می شدند. وي در خانه اخلاق فوق العاده اي داشت و خيلي به ما كمك مي كردند و هميشه به خانواده هاي شهدا و فاميلان و آشنايان سركشي مي كرد و تاكيد بسیاری درخصوص حجاب و پوشيدن لباس داشتند.
فرزند دوم بچه ما كه پسري بنام رضا بود وقتي كه بدنيا آمد با تاكيد آشنايان قرار شد كه اسم ايشان را ميلاد بگذاريم ولي به خاطر اينكه وي در روز ميلاد حضرت امام رضا(ع) به دنيا آمد شهيد قاسم مدهني گفتند كه خداوند اسم ايشان را گذاشته بايستي رضا باشد.
من به شهید مدهنی مي گفتم كه به دانشگاه برود و ادامه تحصيل بدهد ولي ايشان مي گفتند كه جبهه از دانشگاه بالاتر است و بايد از سرزمين خود دفاع كنم و مي گفتند ما بايد جز السابقون السابقون باشيم و هميشه به دخترش مي گفت كه حجاب را رعايت كند و اسلام را دوست داشته باشد چونكه بنده براي حفظ اسلام مي روم.
شهيد مدهني يك الگو براي من و ساير اقوام بود و ايشان همان موقع نمازهاي قضا پدر و مادر خود را با اين حال كه زنده بودند مي خواند و مي گفت كه شايد من قبل از اينها از دنيا بروم و در آخرين ديدار و آخرين مرخصي كه بودند از لشگر آمدند و در آخرين مرخصي كه اينجا بودند اواخر مرخصي حالت ايشان بطور كلي منقلب شده بود.
در يكي از عمليات ها كه ايشان در خانه بودند از راديو و تلويزيون اعلام شد كه عمليات نشده به خاطر اينكه ايشان در آن عمليات شركت نكرده به حدي ناراحت شده بود كه حتي مريض شدند.
در ايام محرم داستان امام حسين را با شور و شوقي تعريف مي كردند در زمان شركت در راهپيمايي ها و مراسمها احساس مي كرد كه به جبهه مي رود و تاكيد داشت كه در اين مراسمها شركت کنند.
بچه ها را هميشه طوري تشويق مي كرد كه از دشمنان نفرت داشته باشند و بيشتر با اسلام انس بگيرند. هميشه بعد از نماز براي طول و بقاء عمر امام خميني دعا مي كردند و در ايامي كه مفقود شده بودند بچه هاي محله خودمان هميشه نذر مي كرديم و به زيارت زيدبن علي مي رفتيم و دعا مي كرديم كه شايد سالم برگردد ولي عاقبت اين انتظارها به ياس مبدل شد ولي اين خود يك افتخار بود براي ما. در اين ايام خيلي دلهره داشتيم وقتي كسي در خانه را مي زد مي گفتيم حتماً يك نفر است كه يا خبر بازگشت را مي دهد يا اينكه خبر شهادت وي را آوردند.
نحوه شهادت در ارتفاعات قميش
شهيد قاسم مدهني فرمانده محور گمر بودند و هر روز جاي جديدي را بازپس مي گرفتند بنظر مي رسيد يك پاتك را هم از ارتفاع گمر به سمت ارتفاعات سرگلو شروع کرده بودند.
با اين وصف، دفاع از ارتفاعات قميش هم علاوه بر ارتفاعات سر گلو به يگان ۵۷ محول شد و تصميم گرفته شد برادر پاسدار عزت كاظمي را به قميش اعزام نمایند.
زماني كه برادر كاظمي آماده شد و راه افتاد كه برود از سنگر كوله پشتي را بياورد. شهيد قاسم مدهني با اصرار تمام و اظهار اين نكته كه بنده فقط همرزم ندارم به كوله پشتي و غيره نيازی ندارم (ناگفته نماند هيچ وقت ايشان را اينقدر شاداب و پرطراوت نديده بودم). اصرار ايشان پذيرفته شد و ايشان را بعنوان محور قميش همراه برادران شهيد داريوش مرادي و شهيد حميد ابراهيمي به قميش فرستاديم.
همزمان با اعزام ايشان تقريباً ارتفاعات قميش را دشمن تصرف كرده بود و به اصطلاح اين برادران را فرستاديم تا توجيه شوند براي شب كه گردان عاشورا را به فرماندهي شهيد حميد ابراهيمي روي بخش اشغالي عمليات انجام دهند. ايشان با همان شوق و طراوت و شادابی همراه اكيپ اطلاعات و عمليات اعزام شدند و همان شب عمليات انجام شد و نسبتاً موفق بود.
فرداي آن شب، گردان شهدا را فقط برای آزادسازی بخش تصرف شده در اختيار شهيد مدهني قرار داديم كه ايشان هم عمليات را انجام دادند ولی با كمين صورت گرفته شده توسط دشمن نتوانستند تمام ماموريت را خوب انجام دهند چون تلفات زيادي به گردان وارد شد از جمله فرمانده گردان که مجروح شده بود.
بعدازظهر همان روز گردان ثارالله را به فرماندهي شهيد علي حسن نوري فرستاديم براي حفظ تنها بخش باقيمانده از ارتفاعات قميش و بلندترين نقطه ارتفاعات كه در اين ابنا تقريباً ديگر ارتباط بي سيمي با شهيد قاسم مدهني كه شب را تا صبح نخوابيده بود و دائم مراقب اوضاع بود قطع شده بود و هرچه صدا مي زديم خبري نبود و نشد تا بعداً اطلاع رسيد و اطلاع پيدا كرديم كه ايشان شهيد شده اند.
روحش شاد و يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
به نقل از تارنمای سازمان امور عشایری ایران
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : 0