معرفی سردار شهید محمدعلی شاهمرادی
سال تولد : ۰ سال شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ محل شهادت : شلمچه : شهید شاخص سال ۱۳۹۲ سازمان بسیج عشایر کشور : وصیتنامه: به نام خداي شهيد وبه نام خداي يکتا ولا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احياءعند ربهم يرزقون جبهه ی حق علیه باطل و حملات تجاوز کارانه سیاه دلان […]
سال تولد : | ۰ |
سال شهادت : | ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ |
محل شهادت : | شلمچه |
: | شهید شاخص سال ۱۳۹۲ سازمان بسیج عشایر کشور |
: |
وصیتنامه: به نام خداي شهيد وبه نام خداي يکتا
ولا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احياءعند ربهم يرزقون
پس این تنها راه و آخرین راه بود هدفهای بزرگ را باید از راه عمل های بزرگ به ثمر رساند اسلام مهم و هدفهای اسلامی عظیم و فوق العاده بود برای رسیدن به آن می بایست از سر و جان گذشت، در طریق آن باید مال و جان را فدا کرد و هر تلاشی که جز آن باشد کوتاهی است ما اندیشیدیم که جز خون دادن نمی توان اسلام را برپای داريم و جز با خون ریختن به پای درخت اسلام نمی توان آن را سرسبز و شاداب نمود بدین سان با حماسه ی هستی ساز و حیات بخش به پای خاستیم و تنها چیزی که داشتیم و قابل تقدیم بود، یعنی جان را فدای اسلام و هدف اسلامی خود کردیم .
(( ولی شما ای متعهدان و روشنفکران ما خون خویش را نثار اسلام کردیم تا خون شما رنگ گیرد . ما تاریکی و دشواری را برای خود پذیرفتیم تا راه شما روشن باشد ما جان خود را چون جرقه ای در فضا قرار دادیم تا آسمان شما مهتابی گردد و اینک اگر از این پس تباهی پدید آمد باید بر شما افـسوس خورد و اگر ستم کردند بر شمـا باید گریست .مراقب خود و جامعـه خود و وظیفه و تعـهد خود باشید تا حماسه تان را از ذهن شما بیرون نکنند روح قدرتمندتان را از شما نگیرند ما پاسداران اسلام به خاطر اسلام و دفاع از آن زیر تانک و خمپاره رفتیم و توهینها شنیدیم بی حرمتیها دیدیم در بند خصم افتادیم تا اسلام از بندها آزاد شود ))
تن به مرگ سپردیم تا اسلام زندگی را از سر گیرد . ما از اسلام دفاع کردیم با زبان با تفنگ با دست خالی و دندان آخرین رمق خود را در این راه باختیم موجودی خود را مایه گذاریم در هیچ حال یگانگی و اتفاق و وحدت کلـمه خود را از دست ندادیم به اندیشه نیش زدن هـا بی توجهی ها عدم جلب و جذب ها نبودیم . ای پدر پیر، ای آنها که آبروی اسلام و ذخایر اسلاميد ؛حبیب و مسلم بن عوسجه ها را ببینید که چگونه هدفداری کردند و در راه انجام وظیفه سر وجان باختند شما مادر و خواهر گرامی: زنان و همسران امامان خود را ببینید که چگونه در راه رسیدن به هدف آنها را تشویق کردند چه بسیار از آنان که در رفتن به میدان آنها را تشویق و تشجیع کردند چه بسیار مادرانی که خود کفن بر تن فرزندان خود پوشیدند و دیدید که آنان هرگز راه آنها را سد نکردند شما جوانان بکوشید در آغوش اسـلام زندگی کنیـد از اتلاف عمر در حاشیه ها از پروردن خیال خام در سرها بپرهیزید . جوانان حسین (ع) را دیدید برای حفظ هدف اسلام دست از جان شستند برای حیات اسلام را در کام مرگ افکندند و تشنه جان دادند.
برادر و خواهر معلم به دانش آموزان بیاموزید رمز حیات هر ملت هراس نداشتن از مرگ است .
مرگ در زندگی ذلت بار است و زندگی در مرگ پیروزمندانه و قهرآمیز است بلی برادر معلم به آنها بیاموز بهشت زیر سایه ی شمشیرهاست و به آنها بیاموز:
المؤمن دنیا مفما ره و العمل همۀ و الموت تحفته والجنۀ سبقته
مسلمانان بر اساس این جهان بینی از مرگ نمی هراسند و شهادت را سعادت می دانند پس خوب می دانیم که چه رسالت سنگینی بر دوش داری مواظب باش برادر. شما ای کودکان و نوجوانان ، کودکان و نوجوانان امام حسین (ع) را ببینید که آنها را روی خار و خاک خوابانیدند و این کودکان اشک خود را از دشمن خدا پنهان نمودند. و به شما پدر و مادر و برادران و خواهران و فامیل عزیزم اگر شهید شدم خداوند به شما صبر و استقامت دهد هر انسانی باید برود به دنیای دیگر پس حال برای رسیدن به آن دنیا باید از کوتاهترین راه رسید پس چرا بنشینیم چرا حرکت نکنیم و به دیگران برسیم از قافله عقب نمانیم برای رسیدن به الله باید کوتاهترین راه را انتخاب کنیم و من هم کوتاهترین راه را از دیگران یاد گرفتم و به دنبال آن می روم تا به منزل اصلی برسم امید است هرچه زودتر.
پس پدر و مادر ناراحت من نباشید زندگی همین است. زندگی جنگ است جانا به هر جنگ آماده شو |
خاطرات : | خاطرات:
۱) در مرحله دوم عمليات بيت المقدس ، شب هنگام ، شهيد شاهمرادي آمد و با شوخي گفت : “ بچه ها امشب بايد با عراقي ها كشتي بگيريم .” ما همه خنديديم ولي منظور نبرد تن به تن يا بهتر بگويم تن به تانك بود . در اين عمليات فرمانده محور شاهمرادي و فرمانده گردان زال يوسف پور بود . آن شب به خوبي گذشت و صبح ساعت ۱۰ پشت خاكريز جديد مستقر شديم .
اسرا را تخليه كرده ، خوشحال از اين همه پيروزي مشغول خوردن غذا شديم . بعضي از فرط خستگي درازكش غذا ميخوردند ، بعضي نشسته و اكثراً تكيه به خاكريز زده بودند . ناگهان سر و صدا بلند شد و خاكريز مثل اينكه تكه تكه شود و به هوا برود اينطور شد .
خط در يك لحظه به هم ريخت ، تانكها و نفربرهاي زرهي عراق غافلگيرانه هجوم آوردند و تا پشت خاكريز خودي آمدند . جنگ تن با تانك و نفر با نفربر شروع شد . از زمين و آسمان آتش ميباريد و جنگ سختي در گرفت . در حالي كه مشغول زدن تانك ها بوديم يك نفر فرياد زد : “ عراقي ها وارد خاكريز شدند .” ديدم نيروهاي پياده دشمن سر رسيدند . هيچكس نمي دانست چه كار بكند . عراقي ها كه انتظار نداشتند به اين سرعت تا پشت خاكريز ما بيايند ، دست و پايشان را گم كرده بودند . ما هم كه كلاً غافلگير شده بوديم .
امداد غيبي رسيد و شاهمرادي پيدايش شد . سريعاً با كمك برادران ارتش يك نفربر آورد و در حالي كه فرياد مي زد : “ من شاهمرادم ” يك تانك را زد . با انفجار تانك تا حدودي ورق به نام ما برگشت . نفربرهاي ارتش شروع به شليك موشك كردند و چنديد دستگاه تانك دشمن منهدم شد . صحنه خيلي زيبايي بود . شاهمرادي را همه كس نمي شناخت و او مجبور بود خودش را معرفي كند .
البته به همه نيروهاي ارتش ، سپاه و بسيج گفته بودند فرمانده محور شاهمرادي است ولي به قيافه ، خيلي ها او را نمي شناختند . به همين دليل براي اينكه به حرفش گوش دهند و سلاح و نفربر در اختيارش بگذارند ، هر چه مي دويد و پس ميآمد مرتب فرياد مي زد : “من شاهمرادم .” ولي در آن معركه فريادهاي او و شليك هاي مداومش با نفربر و كاتيوشا دقيقاً مثل رجز خواني پهلوانان قديم در ميدان هاي جنگ و كشتي بود .
يك تانك مي زد و ميگفت : “من شاهمرادم .” يك فرمان صادر مي كرد ، يك رگبار مي گرفت و مي گفت : “من شاهمرادم” فريادهاي او روحيه را در دل ما و ترس را در دل دشمن كه حالا ديگر با هم مخلوط شده بوديم زياد مي كرد . حدود ساعت ۳ بعد از ظهر كه كم كم پاتك با پيروزي ما و شكست دشمن داشت به پايان مي رسيد تازه به حرف شاهمرادي رسيدم كه مي گفت :“بايد با عراقي ها كشتي بگيريم .” به نقل از قربانعلي قرباني
۲) شهيد شاهمرادي متخصص شناسايي بود . قيافه اش به اهالي جنوب بيشتر شبيه بود ؛ بخصوص با چهره آفتاب سوخته و قد بلند او كه شنيده بودم در شناسايي ها به راحتي وارد مقر عراقي ها مي شود ، با آنها غذا مي خورد و بر مي گردد . در عمليات والفجر ٥ جمعي اسير از دشمن گرفته ، در گوشه اي نشانده بوديم و منتظر ماشين براي انتقال آنها بوديم . شاهمرادي نيز در خط قدم مي زد .
ناگهان يكي از درجه داران عراقي درحالي كه با انگشت به او اشاره مي كرد ، چيزهايي مي گفت و شلوارش را بالا زده بود و پاي كبودش را نشان مي داد . يكي از بچه ها را كه عربي مي دانست آورديم ببينيم چه مي گويد .
مترجم گفت سرباز عراقی می گه: : اين عراقي است اينجا چه كار مي كند ؟ از نيروهاي ماست چرا دستگيرش نمي كنيد ؟ در حالي كه متعجب شده بوديم پرسيديم از كجا مي گويي ؟
گفت : چند روز قبل در صف غذا بود ، با من دعوايش شد و مرا كتك زد . اين جاي پاي لگد اوست و پاي سيا شده اش را نشان داد . شاهمرادي كه متوجه اين صحنه شده بود از دور دستي تكان داد و جلوتر نيامد … به نقل از محمد حسن خليفي
منبع: سازمان بسیج جامعه عشایری |
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0